دنیای اقتصاد : قرن بیستم برای ژرمنها پر از حادثه بود. حوادثی تلخ و شیرین که سرنوشت میلیونها انسان را در داخل و خارج از مرزهای این کشور نشانه میگرفتند. گاهی یک سیاستگذار با انتخاب یک استراتژی مغلوب، اقتصاد را تا مرز سقوط پیش میبرد. گاهی سیاستگذاری با انتخاب استراتژی مسلط، ورق سرنوشت سیاه را برای شهروندان آلمانی به سمت روشنایی برمیگرداند. البته این فرازوفرودها در تاریخ عمده کشورهای دنیا وجود داشته است؛ اما یک فاکتور مهم تجربه ژرمنها را از مابقی متمایز میکند؛ آلمان بعد از اتمام جنگ جهانی به دو قسمت تقسیم و تحت دو ایدئولوژی اقتصادی معکوس حرکت کرد. مکانی مشخص با فرهنگ ثابت، با ساختار اقتصادی مشابه و در زمانی معین به دو شقه تبدیل میشود؛ اما تنها عاملی که شرق را از غرب متمایز میکند «انتخاب استراتژی» است. غرب تحت لوای قدرتهای بزرگ و زیر پرچم «بازار آزاد» مدیریت شد. شرق زیر پرچم شوروی و تحت چارچوب «ایدئولوژی کمونیستها» به پیشرفت. غرب معجزهوار و آزادانه رشد کرد و شرق در اسارت خفقان، مسیر سقوط را در پیشگرفت. در نهایت شرق مغلوب اراده آزادیخواهان شد و دیوار برلین بعد از ۲۸ سال استقامت، فروریخت. به روایتی دیگر، تجربه آلمان، دو اندیشه اقتصادی معکوس «بازار آزاد» و «اقتصاد دستوری» را در یک قاب قرار میدهد و غلبه یکی بر دیگری را به تصویر میکشد.
آلمان در پایان جنگ جهانی هم به لحاظ اقتصادی و هم به لحاظ سیاسی بهطور کامل سقوط کرده بود؛ به لحاظ سیاسی قدرتهای پیروز بر این کشور تسلط یافتند و خاک آلمان را به دو قسمت تقسیم کردند. به لحاظ اقتصادی نیز آلمان ضمن اینکه امتیازهای گستردهای به متحدان داد، بسیاری از نیروهای انسانی جوان، سرمایهها و صنایع خود را از دست داده بود. اما بلافاصله بعد از جنگ، آلمان به پا خاست، معجزهوار رشد کرد تا به آلمان قدرتمند امروزی تبدیل شود. مقایسه آلمان امروزی و دیروزی و آلمان شرقی و غربی مقایسه اصالت ایدئولوژیهاست. آلمان قرن ۲۰ آزمایشگاهی است که به آزمون دکترین اقتصادیها میپردازد و دکترین اصلح را معرفی میکند. «دنیای اقتصاد» در این گزارش به بررسی استراتژیهای اقتصادی مختلف در اقتصاد آلمان از جمله «اردولیبرالیسم»، «اقتصاد بازار آزاد»، «اقتصاد دستوری»، «اقتصاد کمونیستی» و «تجربه خصوصیسازی» میپردازد.
بارش استراتژیها در آلمان
قرن بیستم در آلمان، یک دوره معمولی نیست. از آغاز تا پایان آن پر از حادثه است. هر سال از این سده را انتخاب کنی، حادثهای جدید رقم خورده است. حوادثی تلخ و شیرین که منجر به ثبت تراژدیهای ماندگار و تاریخی شده و سرنوشت میلیونها انسان بیگناه را به خون آغشته و خوشبختی میلیونها فرد دیگر را به بازی گرفته است. شهروندان ژرمن در این سده به ندرت برای آینده خود حق انتخاب داشتند. مسیر سرنوشت تماما دیکته میشد. گاهی به دست «قدرتهای خارجی»، در برههای از سوی «جنگطلبان داخلی» و گاهی هم به دست «سیاستگذاران بیتدبیری» که در مسیر سیاستگذاری ناسره را بر سره ترجیح میدادند و به این طریق با بیتدبیریهای خود مسیر سرنوشت را برای شهروندان ناهموار میکردند. ردپای قدرتهای خارجی در سرنوشت ژرمنها را میتوان از اول سده تا سال ۱۹۸۹ دنبال کرد. ساخت دیوار برلین که پایتخت این کشور را دو شقه و به مدت ۲۸ سال آلمان را به جولانگاه قدرتهای جهان تبدیل کرد، بزرگترین نماد ضد آزادی در تاریخ جهان بود. «سیاستهای جنگطلبانهای» که آغازگر جنگهای جهانی و ریختن خون میلیونها انسان شد نیز نتیجه بخشی از سیاستهای جنگطلبانه داخلی بوده است. ردپای «سیاستگذاران اقتصادی بیتدبیر» را میتوان در دوره نازیها یافت. جایی که دخالت مستقیم دولت در قیمتگذاری و جیرهبندی سنگین کالاها و خدمات، بهعنوان یک استراتژی مغلوب، مسیر را برای سقوط نازیها در جنگ جهانی دوم هموار کرد. البته قصه سوی دیگری هم داشت. بودند «برنامهریزان اجتماعی خیرخواهی» که با گزینش دکترین اقتصادی اصلح و برنامهریزی هوشمندانه ورق را برگرداندند و درهای بسته را به روی آلمان فروپاشیده باز کردند. رشد معجزهوار اقتصاد ژرمنها بعد از جنگ نتیجه استراتژیهای همین خیرخواهان اجتماعی بوده است. تجربه خصوصیسازی آلمان بعد از فروپاشی دیوار برلین که در اقتصاد جهانی الگوی کمسابقهای از یک حرکت خیرخواهانه تاریخی است، نمونه دیگری از نقش مثبت برنامهریزان اجتماعی را روایت میکند. بنابراین اولین ویژگی برجسته اقتصاد آلمان این است که این کشور دورههای پیاپی با سیاستگذاریهای متفاوت را تجربه کرده است.
محیط آزمایشگاهی در آلمان
یکی از بزرگترین کاستیها در تحقیقات علوم انسانی، پیچیدگی آن و عدم قابلیت استفاده از محیط آزمایشگاهی مطمئن است. بهعنوان مثال وقتی مدل توسعه یک کشور غربی با کشوری در جنوب شرقی آسیا مقایسه میشود، نمیتوان ادعا کرد استراتژی استفاده شده در کشور توسعهیافتهتر بر استراتژی کشور دیگر مسلط است؛ چرا که بسیاری از متغیرهای دیگر مانند فرهنگ و تاریخ و روحیه کار و… قابل کنترل نیستند. به همین دلیل این نقد وارد است که شاید علت توسعه در کشور الف، نه استراتژی استفاده شده توسط این کشور بلکه متغیرهای دیگر که از سوی محقق قابل کنترل نیست، باشد. اما در علوم تجربی این کاستی وجود ندارد. بهعنوان مثال، محقق برای اینکه بین سوختهای مختلف، بهینهترین سوخت را برای یک سیستم به کار گیرد، سیستم را در یک محیط آزمایشگاهی قابل کنترل قرار میدهد، همه سوختها را آزمون و در نهایت با اطمینان، بهترین سوخت را برای سیستم مورد نظر انتخاب میکند. بررسی مدل رشد اقتصاد آلمان در سده بیستم اگر چه در حوزه علوم انسانی قرار میگیرد، اما میتوان ادعا کرد شرایط آزمایشگاهی بهطور مصنوعی برای این کشور ایجاد شد. در سال ۱۹۶۱ آلمان به دو قسمت تقسیم شد، در هر قسمت یک دکترین خاص اقتصادی دنبال شد و سایر شرایط یکسان بود. موقعیت جغرافیایی، شرایط فرهنگی، سابقه تاریخی، جهانبینی و ساختار اقتصاد تا قبل از جداسازی در هر دو آلمان یکسان بود، اما تنها تفاوت در جنس سیاستگذاری و دکترین اقتصادی در دو سمت آلمان بود؛ به همین دلیل هر گونه تفاوت در سرعت رشد اقتصادی دو سمت آلمان را میتوان با اطمینان استراتژی اقتصادی پیاده شده از سوی سیاستگذار نامید. بنابراین دومین ویژگی برجسته اقتصاد آلمان در سده بیستم این است که از روند تغییرات اقتصاد این کشور میتوان بهعنوان یک محیط آزمایشگاهی قابل اطمینان استفاده کرد.
قاب اول: شرایط جنگی
اولین قاب از اقتصاد آلمان مدیریت اقتصاد در شرایط جنگی؛ به ویژه جنگ جهانی دوم است. در طول جنگ جهانی دوم آلمان هم به لحاظ اقتصادی و هم به لحاظ سیاسی بازنده مطلق بود. به لحاظ سیاسی به اهداف عمده خود که بازپسگیری قلمرو از دست داده بود نرسید و به لحاظ اقتصادی نیز امتیازات قابل توجهی را به متفقین داد. در پایان جنگ؛ یعنی در سال ۱۹۴۵، آلمانها بسیاری از کارخانهها و صنایع مادر خود را از دست داده بودند. هرم سنی جمعیت بهطور کلی از دو یال منبسط شده بود و جوانان وزن کمی در توزیع جمعیت داشتند. به همین دلیل در این دوره (تا قبل از سال ۱۹۴۵) جهت حرکت اقتصاد آلمان از سوی «جنگطلبان داخلی» و «سیاستگذاران اقتصادی بیتدبیر» تعیین میشد. جنگطلبان داخلی به دلیل غرامتهایی که در جنگ جهانی اول پرداخته بودند و همینطور به دلیل حس برتری نژادی که در نازیها نهادینه شده بود، راه دیپلماسی را فراموش کردند و ناقوس جنگ را به صدا درآوردند. بدین طریق آلمان وارد جنگی شد که در جبهه مقابل آن بسیاری از کشورهای قدرتمند جهانی قرار داشتند. البته سیاستگذاران داخلی نیز مسیر عبور از جنگ را برای آلمان تنگتر کردند و در دل خفقان جنگی، سیاستهایی را در پیش گرفتند که نهتنها شرایط جنگی را مدیریت نکردند بلکه بهعنوان یک یار همراه جنگ، به سقوط زودتر آلمان کمک کردند. سیاستگذار در این مقطع روحیه جنگی گرفت و استراتژیهای هجومی جنگی را به فضای سیاستگذاری باز کرد. در طول جنگ یک مثلث مخرب اقتصادی، سرنوشت جنگ را به زیان آلمان خاتمه داد. اولین ضلع مثلث روی آوردن به سیاستهای پولی انبساطی به منظور پوشش مخارج جنگی بود که در نهایت منجر به ایجاد ابرتورم در این کشور شد. دومین ضلع از این مثلث کشنده، هجوم به سیستم قیمتگذاری و کنترل سخت قیمتها در مقیاسهای گسترده بود. در واقع از یکسو سیاستپولی انبساطی رشد قیمتها را میطلبید و از سوی دیگر دولت با استراتژی زور، جلوی رشد قیمتها را میگرفت. این تضاد درونی در نهایت باعث انباشت رشد قیمتها و جهش ناگهانی آن شد. سومین ضلع از این مثلث شوم که سقوط نازیها را اجتنابناپذیر کرد، روی آوردن به جیرهبندی گسترده بود. جیرهبندی در واقع شرایط جنگی را به درون سفره خانوارها آورد و مردم برای تهیه مایحتاج معمولی زندگی مجبور به جنگ درونی و پرداختهزینههای مشهود و نامشهود بودند. بنابراین در قاب اول و در طول دوره جنگ سرنوشت غمانگیز ژرمنها به دست دو گروه ناصالح «جنگطلبان داخلی» و «سیاستگذاران بیتدبیر» رقم خورد.
قاب دوم: دوگانگی در آلمان
جنگ جهانی دوم با صلح قطعی به پایان نرسید و در سال ۱۹۴۵ قدرتهای جهانی بر اقتصاد ژرمنهای بازنده تسلط یافتند. از این سال به بعد که تا فروپاشی دیوار برلین در سال ۱۹۸۹ به طول انجامید در مسیر تعیین سرنوشت، «جنگطلبان داخلی» جای خود را به «قدرتهای جهانی» و «سیاستگذاران بیتدبیر» جای خود را به «برنامهریزان اجتماعی خیرخواه» دادند، به همین دلیل آینده آلمان در این دوره در دستان دو گروه متضاد قرار گرفت؛ از یک طرف فعالیت قدرتهای جهانی به ویژه در سوی شرقی، در تضاد با رشد پایدار آلمان بود و در سوی دیگر، خیرخواهان اجتماعی با رویآوردن به دکترین «اردولیبرالیسم» همسو با منافع شهروندان ژرمنی سیاستگذاری میکردند.
در سمت شرقی آلمان، شوروی اصرار داشت که اقتصاد آلمان در چارچوب اقتصاد کمونیستی اداره شود. اما در سوی غربی، سه قدرت آمریکا، فرانسه و انگلیس اقتصاد را بر مبنای اصول اقتصاد آزاد اداره کردند. از این دوره به بعد، آلمان یکپارچه به دو آلمان متضاد تقسیم میشود که گاهی بر سر منافع، به تقابل بر میخاستند. آلمان شرقی تحت پرچم شوروی و دکترین کمونیسم روز به روز بیشتر عقبنشینی میکرد و آلمان غربی زیر پرچم «۳ قدرت جهانی موسوم به Three Big» و تحت دکترین اقتصاد مبتنی بر بازار سیاستگذاری میکرد؛ نتیجه این شد که اقتصاد آلمان غربی در ۱۰ سال از ۱۹۵۰ تا ۱۹۵۹ بهطور متوسط هر سال ۸ درصد رشد اقتصادی داشت. این دوره در اقتصاد جهانی بهعنوان «معجزه رشد» نامگذاری میشود که نظر مطالعات علمی زیادی را به خود جلب کرده است. مطالعات این حوزه در تلاش بودند به این سوال پاسخ دهند که آیا رشد معجزهوار آلمان غربی، مبتنی بر پدیده شانس و اصل ریکاوری بوده یا اینکه نتیجه انتخاب دکترین اصلح در سوی غربی بوده است؟ در پاسخ این سوال است که آزمایشگاه آلمان به کمک محققان میآید. در این آزمایشگاه طبیعی، محققان تنها دلیل رشد معجزهوار آلمان غربی را به انتخاب دکترینی نسبت میدهند که آلمان شرقی زیر پرچم شوروی آن را نادیده گرفت.
دهه درخشان در غرب
رشد معجزهوار آلمان غربی در دهه ۵۰ را میتوان به خوبی با مقایسه اعداد درک کرد؛ کیک اقتصادی آلمان در حالی که در ۳۰ سال قبل از ۱۹۴۰ تنها ۱۵ درصد رشد کرده بود، اما در ۱۰ سال بعد از ۱۹۵۰ با رشد ۹۴ درصدی تقریبا ۲ برابر شد. این رشد معجزهوار را ژرمنها وامدار برنامهریزان اجتماعی خیرخواهی مانند «لودوینگ ارهارد» وزیر اقتصاد که پایههای «اقتصاد بازار اجتماعی» را بعد از جنگ بنا نهاد و همچنین برگشت «اردولیبرالیستها» به فضای قدرت که در دوره نازیها از صحنه سیاستگذاری کنار گذاشته شده بودند، هستند. آنها بهطور کامل در نقطه مقابل نازیها قرار گرفتند. نازیها معتقد بودند اگر اقتصاد بخواهد در مسیر درست حرکت کند، الزاما باید با جزئیات، تمام مسیر خود را به دستور دولت حرکت کند. اما طرفداران آزادی اقتصاد معتقد بودند که عملکرد اقتصاد در صورتی بهبود مییابد که دولت نفوذ خود را در اقتصاد به حدی کاهش دهد که تنها در تعیین چارچوب نقش داشته باشد. بر اساس همین چارچوب در طول ۳ سال «۱۹۴۸ تا ۱۹۵۰»، دست به اصلاحات گسترده زدند که دامنه اثر آنها همه ابعاد اقتصادی در آلمان غربی را تحت تاثیر قرار داد. از این ۳ سال در تاریخ اقتصاد آلمان، به دوره «تشویش و اضطراب» یاد میشود؛ چرا که ژرمنها در حالی به اصلاحات گسترده روی آوردند که چند دهه قبل از آن روی آرامش را به خود ندیده بودند و درخصوص آینده اصلاحات نامطمئن بودند. اصلاحات در ۴ زمینه از جمله «سیاست ارزی»، «سیاست پولی»، «سیاست مالی» و تجارت خارجی» شکل گرفت.
اصلاح ارزی ۱۹۴۸: اصلاح ارزی با چند سال تعویق بالاخره در سال 1948 انجام شد؛ اصلاحاتی که بعدا زمینه را برای توسعه اقتصاد آلمان غربی فراهم کرد. البته اصلاحات ارزی با معضلاتی مواجه شد؛ اقتصاد این کشور مکانیزم کنترل قیمت و جیرهبندی را از سیاستهای نازی به ارث برده بود و به این سیستم عادت کرده بود. بازارهای سیاه به دلیل عرضه مازاد پول به میزان چشمگیری شکل گرفته بود. در هر دو بازار قانونی و سیاه، تراکنشهای مالی سخت و دستوپاگیر بود. سیاستگذاران غربی اعتقاد داشتند اصلاح ارزی با معرفی پول جدید، میتواند از طریق انقباض مازاد نقدینگی در بازار، منجر به حذف بازار سیاه شود. با این حال روی اینکه باید سیستم کنترل قیمت مهار شود یا نه، اختلاف نظر وجود داشت. ارهارد عقیده داشت که کنترلهای قیمتی بهطور کامل برداشته شود. با این حال بسیاری نیز هنوز روی کنترلهای قیمتی و جیرهبندی مقاومت میکردند. در نهایت یک توافق جمعی صورت گرفت و سهمیه بندی برای عمده کالاهای تولیدی برداشته شد. این اصلاح ارزی فرصت دوبارهای به آلمان غربی داد تا صدای خود را در اقتصاد جهانی به گوش برساند.
سیاست پولی: بعد از اصلاح ارزی، زمینه برای مدیریت سیاست پولی نیز فراهم شد. بانک مرکزی جدید روی سیاست پولی انقباضی پافشاری میکرد اما ورود پناهجویان شرقی به غرب، صدای معترضان سیاست پولی انقباضی را درآورد؛ آنها از بانک مرکزی میخواستند که سیاست پولی انبساطی اعمال کنند تا اقتصاد از رکود خارج شود. با این حال، بانک مرکزی با این استدلال که رکود فعلی ناشی از کمبود تقاضای موثر نیست، دم به تله نداد و مقاومت کرد.
سیاست مالی: در حوزه سیاست مالی، سیاستگذار دو استراتژی «کاهش مالیاتها» و «تقویت پسانداز» را مورد هدف قرار داد. تا قبل از اصلاحات، قدرتهای خارجی اصرار به افزایش مالیاتها داشتند اما برنامهریزان داخلی به دلیل جلوگیری از انحراف انگیزهها، کاهش مالیاتهای سمت تولید را در دستور کار قرار دادند. دومین نگرانی حوزه سیاست مالی، نرخ پایین تشکیل سرمایه بود که باید از طریق افزایش نرخ پسانداز به وقوع میپیوست. البته، درآمد سرانه پایین، تجربه ابرتورمها و انباشت تقاضا پسانداز بیشتر را برای جامعه سخت کرده بود. دولت به منظور تحریک پسانداز، تخفیفهای مالیاتی قابل توجهی روی حسابهای پسانداز وضع کرد. برخی تخمینها نشان میدهد حدود ۲۸ میلیارد دویچه مارک از مالیات کاسته شد و عمدتا به پسانداز تبدیل شد.
تراز پرداختها: یکی از مهمترین زمینههایی که در آن قدرتهای جهانی دخالت مستقیم داشتند تجارت خارجی بود. قدرتهای خارجی تمامی تجارت خارجی آلمان را کنترل میکردند. آلمان تا سال ۱۹۴۸ با مازاد واردات روبهرو بود که عمدتا از طریق کمکهای خارجی پوشش داده میشد. تمامی پرداختهای صادرات آلمان بر اساس دلار بود و تجارت دوجانبه به هیچ وجه صورت نمیگرفت. این شرایط به همراه فرآیند سخت تجارت باعث میشد تا صادرکنندگان بالقوه انگیزه کافی برای صادرات نداشته باشند. بعد از سال ۱۹۴۹ تقریبا سلطه دلار شروع به کاهش کرد و آلمان توانست قراردادهای دوجانبه به ویژه با کشورهای اروپایی ببندد. در حالی که کسری تجاری آلمان در سال ۱۸۴۹ بیش از یک میلیارد دلار بود، در سال ۵۰ به حدود ۶۰۰ میلیون دلار کاهش یافت. صادرات در این دو سال از حدود یک به دو میلیارد دلار رسید. البته به دلیل رشد سریع تجارت آزاد، واردات نیز در این دو سال افزایش یافت و از ۲/ ۲ میلیارد دلار به ۶/ ۲ میلیارد دلار رسید. تنها راه بلندمدت برای ثبات تجارت خارجی و کاهش کسری تجاری رشد بی وقفه صادرات بود. دولت این را خوب فهمیده بود و به هر نحو از صادرات حمایت میکرد. در سال ۵۱ قانون حمایت از صادرات وضع شد که در قالب آن تخفیفهای مالیاتی به منظور تقویت صادرات ایجاد شد.
قاب سوم: نوار مرگ
قاب سوم اقتصاد آلمان از ۱۹۶۱ که دیوار برلین موسوم به دیوار ضد فاشیست تاسیس شد تا فروپاشی دیوار در سال ۱۹۸۹ بود. این دوره تراژیک حدود ۲۸ سال به طول انجامید. بعد از تقسیم آلمان به دو بخش، شهروندان شرقی برای جستوجوی خوشبختی به سمت غربی دیوار هجوم آوردند بخشی گزارشها نشان میدهد حدود ۳ میلیون نفر از شرق به غرب مهاجرت کردند. برلین در منطقه شرقی آلمان و تحت نفوذ کمونیستها بود؛ اما به دلیل اهمیت استراتژیک آن، قدرتهای خارجی آن را نیز تقسیم کردند. به این طریق برلین به جزیرهای تبدیل شد که محاط به ارتش سرخ شوروی بود. در آگوست ۱۹۶۱ به منظور ممانعت از فرار سرمایههای انسانی و متخصصان، برلین شرقی اقدام به ساخت دیوار برلین کرد. برلینیهای سمت غرب دیوار در آزادی کامل زندگی میکردند اما از ارتباط با دوستان و آشنایان سمت شرق دیوار خود محروم ماندند. در سمت مقابل، شرقیان، در خفقان کامل و بدون آزادی زندگی میکردند. دو دیوار موازی به طول حدود ۱۶۵ کیلومتر و ارتفاع حدود ۵ متر ساخته شد. بین این دو دیوار یک فضای خالی به طول ۱۴۰ متر وجود داشت که به نوار مرگ مشهور شد. شهروندان شرق دیوار از هر روشی استفاده میکردند تا خود را به آنسوی دیوار برسانند. پارهکردن سیمخاردارهای بالای دیوار، حفر کردن تونل زیر دیوار، استفاده از بالنهای پرواز و استفاده از مجاری فاضلاب راههایی بودند که شهروندان شرقی با توسل به آنها به دنبال سرنوشت مطلوب خود در غرب میگشتند. تکنولوژیهای جدید با سرعت بیشتری در غرب دیوار حرکت میکرد. دیوار برلین که بزرگترین نماد جنگ سرد بود به مدت ۲۸ سال استوار ماند و بالاخره در سال ۱۹۸۹ فروریخت. فروریختن دیوار برلین در تاریخ بهعنوان دراماتیکترین سمبل آزادی شناخته میشود.
بنابراین، قرن بیست در آلمان را میتوان قرن حادثهها نامید. حادثههای اقتصادی-سیاسی-اجتماعی فراوانی که هرکدام راوی درسهایی آموزنده و تراژیک است و هر کدام سرنوشت ژرمنها را به سمتی حرکت داد. فارغ از همه زوایای تراژیک و غمانگیز، کلیدیترین سوال این است: چه شد که آلمان فروپاشیده در زمانی کوتاه به یکی از ابرقدرتهای اقتصادی دنیا تبدیل شد؟ چه عاملی ورق سرنوشت سیاه ژرمنها در دل جنگجهانی را برگرداند و ژرمنها را به مرفهترین مردم دنیا تبدیل کرد؟ خلاصهترین پاسخ به این پرسش را میتوان اینطور روایت کرد«برنامهریزان اجتماعی خیرخواهی که با تکیه بر علم و شجاعت، دکترین اقتصادی اصلح را شناسایی کرده و جریان اصلاحات گسترده را برای تضمین رفاه شهروندان به راهانداختند».